حاجی گفت من 5ساله پدر و مادرم رو ندیدم شما هنوز نیومده میخواین برین! بنده های خدا كلی سرخ و سفید شدند و رفتند بیرون ما هم از خنده مرده
بودیم.
نمیدونستند پدر و مادرش 5ساله از دنیا رفتن.
نوع مطلب :
کوتاه نوشتها، داستانک ها و داستانهای کوتاه و طنز،
برچسب ها :
حاجی، داستان کوتاه، داستان طنز، داستان طنر، مرخصی، جبهه، سنگر، خجالت، فرمانده بسیجی ها،
لینک های مرتبط :