سبز سرخ

یادبود سردار شهید برزو درویشی شاهکلائی و شهدای استان مازندران

سبز سرخ

یادبود سردار شهید برزو درویشی شاهکلائی و شهدای استان مازندران

یادبود سردار شهید برزو درویشی شاهکلائی و شهدای استان مازندران
امروز اگر سرخ بیفتیم به خاک 
فردا به زمانه سبزتر می‌روییم
کانال با شهدا در بله:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۱۶ مطلب با موضوع «خاطرات و زندگینامه شهدا» ثبت شده است

شهید ابوطالب اندی
به بهانه سالروز شهادت

#طلبه #نوجوان شهید ابوطالب اندی

تاریخ شهادت: 1366/01/20

در چهارسالگی یتیم شد اما راه پدر را ادامه داد و بعد از اول راهنمایی رفت حوزه علمیه. مادرش می‌گوید منظم بود و بسیار مهربان. در عین حجب و حیایی که داشت، در معاشرت با دیگران کم نمی‌آورد و بسیار شوخ طبع بود. در وصیتش نوشت:

«برادرانم! همیشه‌ در خط‌ امام‌ امت‌ باشید. هرگز به‌ دل‌ هراسی‌ راه‌ ندهید و پشتیبان‌ ولایت‌ فقیه‌ باشید و امام‌ را دعا کنید. همیشه‌ در نماز جمعه‌ و جماعات‌ شرکت‌ کنید و همیشه‌ دعای‌ کمیل‌ و توسل‌ را به‌ جای‌ آورید و بدانید که‌ در جهاد با نفس‌ ـ که‌ جهاد اکبر است‌ ـ پیروز می‌شوید، بر آن‌ مسلط‌ شوید و بدانید که‌ هر کسی‌ در جهاد اکبر پیروز نشود، در جهاد اصغر که‌ جهاد با دشمن‌ زبون‌ است‌ هم‌ پیروز نمی‌شود.»
شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
تولد و محل دفن: روستای دلاک‌خیل #ساری
شهادت: #شلمچه #کربلای8

وبلاگ روحانی شهید ابوطالب اندی: https://andii.blog.ir

ble.ir/join/YWNmNTczMz
برای خواندن متن کامل وصیت نامه و زندگینامه به ادامه مطلب بروید:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۲۸
حمید درویشی شاهکلائی

#شهید_امروز

شهید محمدحسن نظری
دیپلم داشت و در استخدام آموزش و پرورش بود. آشکارا از امام طرفداری میکرد و بارها از شاهدوستها و ساواکیها کتک خورده بود. بالای وانت و پشت بلندگو در تظاهرات شعار میداد. یکبار هم دو گلوله خورد.

انقلاب پیروز شد. هرکاری از دستش بر می آمد، برای محله و پیشرفت انقلاب انجام میداد.

آن شب در بسیح به قیام برای خدا در نگهبانی و گشت شبانه مشغول بود. موقع اذان به خانه برگشت. نماز صبح را خواند. خوابید. #منافقین آمدند و جلوی چشم فرزندش ...

جابر، پسر بزرگترش هم آن صبح مجروح شد.

شادی روح همه شهدای #ترور به ویژه شهید محمدحسن نظری صلوات

متولد 15 خرداد 1331 آهنگرکلای قائمشهر

شهادت 15 شهریور 1360 #قائمشهر

 

شهید محمدحسن نظری در خانواده‌ای کم‌درآمد و مذهبی متولد شد، در ایام نوجوانی در هر جا و در هر حالتی که بود، موقع اذان رو به قبله می‌ایستاد و در همان حال اذان می‌گفت و سپس نماز خود را به جا می‌آورد، شهید نظری قبل از ازدواج در منزل جلسه هیئت قرآن و رساله داشت.

 

در سال 1353 ازدواج کرد و در سال 1354 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در مدرسه شهید داداشی فعلی، واقع در شهدای محله مشغول به کار شد، همزمان با سکونت در این محل، فعالیت‌های وسیعی بر علیه رژیم منحوس پهلوی داشتند.

 

زمانی که حجت‌الاسلام هادی غفاری سال 1357 برای سخنرانی به قائمشهر آمده بود، در تمام سخنرانی‌ها شرکت داشته و در شب چهارم که در مسجد جامع گونی‌بافی بود، هم شرکت داشت، بعد از اینکه برادر غفاری نیامد، شهید به اتفاق جمعی دیگر از طرف راه‌آهن به طرف شهر حرکت کرده و با دادن شعارهایی بر علیه طاغوت و در ادامه‌ آن، راهپیمایی شبانه در خیابان کفشگرکلا که منجر به تیراندازی شد، مورد اصابت دو گلوله قرار گرفت.

 

برای مداوای پای خود نزد دکتری در ساری رفت، اما دکتر مربوطه که قصد داشت با تلفن او را لو دهد، شهید، برادر و پدرش که از موضوع مطلع شده ‌‌بودند، از آنجا بیرون آمدند، سپس به بابل رفتند و به برادر زمانی مراجعه کردند، در آنجا برادر زمانی دکتری را به آنها معرفی کرد و مورد مداوا قرار گرفت. بعد از مداوا مدتی در این شهر و آن شهر به مسافرت رفت تا کاملاً پایش خوب شد و اثرش از بین رفت.

 

در این بین منزلش همواره مورد بازرسی قرار می‌گرفت و زمانی که در آهنگرکلا هواداران شاه، انقلابیون را از آهنگرکلا بیرون می‌کردند، یک بار شهید نظری که به آهنگرکلا رفته بود، در آنجا مورد ضرب و شتم مزدوران رژیم قرار‌ گرفت. همچنین در نهم محرم در عبور ترک‌محله، جلوی ماشین وانت او را گرفتند و او را با کابل زدند و بعد از مدتی او را آزاد کردند.

 

صبح عاشورا دوباره او را گرفتند و تا ظهر او را مورد ضرب و شتم قرار دادند و آنچنان که می‌گویند همواره شعار مطهر «الله اکبر و خمینی رهبر» بر زبانش جاری بود.

 

بعد از آزادی، شدت جراحات وارده بر او به حدی بوده که چندین روز تحت مداوا قرار داشت، در روز عید قربان 57 ماشین شهید که بلندگو بر آن سوار شده بود، مورد حمله قرار گرفت، شیشه ماشین را شکسته و او را با کابل و باتوم مجروح کردند. همواره شهید نظری در راهپیمایی‌هایی که بر علیه طاغوت صورت می‌گرفت، شرکت فعال داشت تا اینکه به یاری خدا، انقلاب به پیروزی رسید.

 

شهید نظری به اتفاق شهید داداشی در انجمن اسلامی کارخانه شماره یک فعالیت می‌کرد و شب‌ها در آنجا گشت می‌داد تا اینکه در تاریخ 25 مهر 59 در منزل شهید داداشی به اتفاق شهید نظری و شهید داداشی و دیگر برادران مسلمان جلسه‌ای جهت تشکیل دادن انجمن اسلامی برگزار شد و به یاری خدا انجمن اسلامی امام حسن مجتبی(ع) شن‌چال «شهدامحله» برپا شد و شهید نظری از انتخاب‌شدگان جهت شورای انجمن بود و از این زمان فصلی دیگر از فعالیت‌های این شهید گشوده شد. شهید از اعضای فعال این انجمن بود که در تغییر جو حاکم بر این منطقه با رفتار و اخلاق اسلامی خود در برخورد با مردم محل نقش مؤثری داشت. شهید همواره جهت رفاه مستضعفین محل کوشا بود و سعی می‌کرد که اگر چیزی جهت پخش آوردند اول این‌ها از این کالا بهره‌مند شوند.

 

در مدت یک‌سالی که از تشکیل انجمن می‌گذشت، سه دفعه برای تشکیل انجمن انتخابات‌ برگزار شد که هر سه بار شهید نظری با اکثریت آرا به عضویت شورای انجمن اسلامی امام حسن مجتبی(ع) انتخاب شد. در ایجاد گشت شبانه از فعال‌ترین افراد بود و همواره در گشت شبانه شرکت فعال داشت، در دستگیری ضد انقلابیون همواره شرکت می‌کرد و یک‌بار در حین دستگیری منافقین مضروب شد.

16/6/60 ـ در آرامگاه سید نظام الدین ـ قائمشهر به خاک سپرده شد.

*توصیه نامه شهید محمدحسن نظری*

 

به خواهران عزیزم توصیه می کنم حجاب خود را رعایت کنند تا مانع فساد عمومی شوند.پیرو و دوست دار ولایت فقیه باشید تا دچار لغزش نشوید.با نیکی به پدر و مادرتان درهای رحمت خداوند را به روی خود بگشایید.به دیدار خانواده شهدا بروید تا احساس تنهایی نکنند.امر به معروف و نهی از منکر کنید تا امنیت در جامعه برقرار شود.نماز خود را اول وقت و در مسجد بخوانید که موجب برآورده شدن حاجات و نورانی شدن چهره است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۱۶
حمید درویشی شاهکلائی

شهید علی اصغر میرزازاده

نام پدر : محمدعلی
تاریخ تولد :1342/10/20 بابل روستای کشتله و چناربن
تاریخ شهادت : 1362/04/16
محل شهادت : جفیر خوزستان

هم غرب رفته بود، هم جنوب. به سهم خودش نگذاشت سنگرها خالی بماند.

از زبان شهید:

توصیه من به شما این است که پیرو ولایت فقیه باشید تا ازمسیر راست منحرف نشوید. حق وحقوق دیگران را رعایت کنید چرا که در اسلام تاکید زیادی درباره رعایت حق الناس شده است. به فکر همسایه های خود باشید مبادا که همسایه ای مشکلی داشته باشد و شما بی توجه باشید. به فقرا و مستمندان در حد بضاعت خود یاری رسانید. به خواهرانم توصیه می کنم که زینب وار زندگی کرده وهمیشه حجاب خود را حفظ کنند.
خاطرات:

پدر شهید : علی اصغر خیلی علاقه داشت برود جبهه از او پرسیدم چرا به جبهه می روی ؟ گفت: نه تنها الان می روم بلکه دفعات بعد هم می روم پرسیدم: چرا ؟ گفت: نباید سنگر جبهه ها خالی شود .

برادر شهید : علی اصغر استعداد عجیبی در طراحی و نقاشی داشت . چراغ نفتی کوچکی داشتیم شب ها آن را روشن می کرد و تا 2 نیمه شب عکس های شهیدان رجایی، باهنر و بهشتی را در دفتر خاطراتش طراحی می کرد و جملات شهید را در زیر آن ها می نوشت .

طراحی چهره شهید دیالمه توسط شهید علی اصغر میرزازاده

 

خواهر شهید : برادرم خیلی نسبت به خواهران خود حساس بود . همیشه به ما می گفت زیاد از خانه بیرون نروید. ما پمپ آب نداشتیم و برای شستن لباس ها مجبور بودیم کنار رودخانه برویم . او خیلی از این قضیه ناراحت بود . خودش رفت و پمپ آب خرید تا مجبور نباشیم از خانه بیرون برویم .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۰ ، ۰۹:۳۶
حمید درویشی شاهکلائی

معلم شهید علی ابراهیمی بشلی
#شهید_امروز
#معلم شهید #علی_ابراهیمی
متولد 25 خرداد 1335 #شیرگاه

همه اهالی شیرگاه دبیرستان شهید علی ابراهیمی را به خاطر دارند؛ همان مدرسه کنار رودخانه. این مدرسه به نام چه کسی است؟

علی در شرایط اقتصادی سختی بزرگ شده بود اما از دانشگاه تربیت معلم در رشته ادبیات فارسی فوق دیپلم گرفت و معلم شد.
بر این عقیده بود که اگر سه شب به خانه مهمان نیاید، آن خانه دیگر مورد رحمت خدا نیست. به همین دلیل اگر شبی مهمان نداشتیم هنگام غروب یکی از فقیرانی که در راه بازگشت از نماز جماعت در اطراف مسجد می دید، با خود به خانه می آورد.
فعال فرهنگی و سیاسی بود. برای سخنرانی به مدارس می رفت. دیگران را تشویق به #کتاب خواندن میکرد. چهار تا بچه داشت اما چند بار به جبهه رفت. 
مهدی برادر کوچکترش به شهادت رسید اما علی راهش را انتخاب کرده بود.
12 تیر 1365 در #قلاویزان در جریان آزادی #مهران به آرزویش رسید. #کربلای1


شادی روح همه شهدا صلوات


با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
 

یک خاطره

شکرالله شفیعی- دوست شهید : شهید در یک مدرسه شبانه روزی در منطقه محروم تدریس می کردند در روزهای بارانی با چکمه لاستیکی  معمولی به مدرسه مراجعه می کرد که  اگر در صورت دانش آموزی این کار را  انجام داد احساس حقارت نکند.

ماجرای تراشیدن مو به خاطر تحمل فقر

بعد از ماجرای همدردی یک معلم با کودک سرطانی و تراشیدن که با همراهی مجری تلویزیون علی ضیا مواجه شد، رسانه ها (فارس) به ماجرای تراشیدن سر معلم شهید علی ابراهیمی بشلی هم توجه کردند. قضیه از این قرار است او سرش را از ته تراشید تا دانش آموزان فقیر مدرسه که موهایشان را از ته میتراشیدند، شبیه بشود و آسان تر بتوانند فقر را تحمل کنند. البته او از این دست کارها زیاد کرده است. از جمله پوشیدن چکمه ارزان لاستیکی در روزهای بارانی تا دانش آموزان فقیر خجالت نکشند. 

متن وصیت نامه معلم شهید علی ابراهیمی

 

بسمه تعالی

ضد انقلاب را فرصت نق زدن ندهید. الهی به امید تو

   بنام خدائی که کره زمین را ورقه امتحان انسان ها قرار داده که اول این ورقه صحرای کربلا و آخر آن آزادی قدس است. بنام ذات مقدسی که قلم را برای امتحان، اسلحه و جوهر این قلم را خون آفرید و معلمین این امتحان را پیامبران و امامان و ناظرین این جلسه را ملائکه مقربش قرار داد تا مؤمن خدا پرست را از منافق دنیا پرست جدا ساخته و آنهایی را که از دین شیر دنیا می دوشند، رسوا ساخته، ای دنیا پرستان بدانید ایمان به خدا با ادعا و گفتار تمام نخواهد شد. الهی، اگر کار به گفتار است بر سر همه تاجیم و اگر به کردار است به موری محتاجیم، ایمان فرد زمانی کامل خواهد شد که هنگامه خطر دین، از هیچ کوششی حتی فدا کردن جان برای نجات دین ابا و امتناع ننماید و خود را همیشه در برابر ذات حق بدهکار و شرمسار و مدیون احساس کند، چنانچه امام سجاد با همه سجده های طولانی و نمازها و بیداری های شب با حضرت حق اینگونه مناجات می کرد: ای خدای من اگر چنان در برابر تو بگریم که پلک های هر دو چشمم بیفتد و اگر صدایم را چندان به گریه بلند کنم تا صوتم قطع شود و اگر چندان برایت به پا ایستم که هر دو پایم ورم کند و آنقدر برایت رکوع کنم که استخوان پشتم از هم بپاشد و آنقدر تو را سجده کنم که چشمانم از کاسه بدر آید و تمام عمر خاک زمین را بخورم و تا پایان زندگی آب گل آلود بنوشم و آنقدر ذکر تو بگویم که زبانم از کار فرو ماند با این همه سزاوار محو یکی از گناهانم نخواهم بود.

«یا ایها الذین آمنوا لاتکونوا کالذین کفرو قالوا لاخوانهم اذ ضربوا فی الارض او کانوا اغزی لو کانوا عندنا ما ماتوا ما قتلو یجعل الله حسره فی قلوبهم والله یحیی و یمیت والله بصیر بما تعملون.»

«ای کسانی که ایمان آورده اید مانند کسانی که کفر ورزیده اند و گفتند که اگر جنگ نبود برادران و پسران ما کشته نمی شدند، نباشید. مرگ و زندگی در دست خداست هر که را به هر سبب بخواهد می کشد. خداوند به هر کاری دانا و بیناست.»

قرآن کریم می فرماید: «الهکم التکاثر* حتی زرتم المقابر* کلا سوف تعلمون* ثم کلا سوف تعلمون* کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم* ثم لترونها عین الیقین* ثم لتسالن یومئذ عن النعیم»

« آنچنان رقابت در مال و ثروت شما را سر گرم کرد تا گورها را دیدید. از این دنیا طلبی و سرگرمی باز ایستید. بزودی خواهید دانست پس (باید از این کار) دست بردارید. از انبار کردن مال و دنیا طلبی دست بردارید. اگر حقیقت را می دانستید هرگز دنیا طلبی نمی کردید. سوگند به خدا که آتش بزرگ را مشاهده خواهید کرد و در قیامت آن آتش را با چشم باور خواهید دید. پس در آن روز از نعمت های گسترده و سرشار الهی بازپرسی خواهید شد. »

   ای مسلمین، بی ارزشی دنیا همان بس که بهترین غذایش که عسل باشد، استفراغ دهان زنبور عسل و بهترین اتحاد را حفظ کنید، امام را تنها نگذارید.

   لباس دنیا که حریر است لعاب دهان کرم ابریشم است، حضرت علی (ع) می فرماید: دنیا مانند ماری است که لمس کردن آن نرم و ملایم است ولی زهر آن کشنده است.

غره مشو بدان که جهانت عزیز کرد                           ای بس عزیز را که جهان کرد زود خوار

این جهان ما راست جهان جوی مارگیر                            وز مارگیر بر آرد شبی دمار

  مولا علی (ع) در نهج البلاغه می فرماید: الموت طالب حثیث لا یفوقه المقیم و لا یعجزه الحارب.

*مرگ طلبکاری بی گذشت و با عجله است هر چه قدرت داشته باشی در مقابل مأمور مرگ ناتوانی و هر چه سرعت داشته باشی مأمور مرگ تو را خواهد رسید.*

شاعر می گوید:

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ                      اگر تو پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند                        سر آخر خاک راهی عاقبت هیچ

به دنیا دل نبندد آنکه مرد است                   که دنیا سر بسر اندوه و درد است

به قبرستان گذر کن تا ببینی                      که دنیا با رفیقانت چه کرده است

   حتماً بهانه جویان خواهند گفت که مسلمین منطقشان تارک الدنیایی است که همش از زشتی دنیا صحبت می کنند به قول مرحوم شوشتری آنقدر شیطان در قلوب ما زیبائیهای دنیا را تلقین می کند که اصلاً احتیاج به تعریف ما ندارد در ثانی حضرت امام حسن (ع) فرمود: «کن لدنیاک کانک تعیش ابدا و کن لاخرتک کانک تموت غدا.»

«چنان زندگی کن که تا ابد زنده خواهی ماند و چنان به مرگ معتقد باش که همین فردا خواهی مرد.»

   محل دفن اینجانب کنار مزار شهید ضیائی می باشد اگر مفقود شدم در کنار مزار برادرم برای من مزار بگذارید. اما اگر جنازه ام آمد در قبرستان شهید ضیائی دفنم کنید. بعضی ها تصور نکنند که من با برادرم مخالف بودم که اینگونه وصیت کردم، خدا می داند که من و برادرم به جهت هم عقیده بودن در ایمان به خدا بی نهایت به هم عشق می ورزیدیم، چون من استخاره کردم از خدا در مورد محل دفنم طلب اجازه نمودم در همین قبرستان خوب آمد، اینگونه وصیت کردم. ضمناً به همسرم و آبجی فریده سفارش می کنم که با همدیگر بی نهایت مهربان باشید. با اتحاد هم، در نبود من و برادرم، شما مانند دو مرد از بچه های ما و پدر و مادر و برادرانمان مواظبت کنید.

 خدا یار و یاورتان باشد. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار.
 

زندگینامه به نقل از سایتها

پدرش به نگهبانی از احشام دیگران اشتغال داشت و سالی 200تومان مزد می گرفت . او به اقتضای شغلش اکثر اوقات را در خارج از خانه می گذراند و در نتیجه مسئولیت مادر را دو چندان می کرد.

مادر علی نیز گاه از راه هیزم شکنی و گاه از طریق بافت گلیم سعی در تامین بخشی از مایحتاج خانواده داشت.

چند روز پس از تولد علی،مادرش همراه با فرزند تازه تولد یافته به روستای بشل که اقوام او در آنجا سکونت داشتند کوچ کرد تا از تنهایی و بی کسی نجات یابد.

دوران کودکی علی در چنین شرایطی سپری می شد و او با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می کرد. سه ساله بود که به بیماری سختی مبتلا شد ولی با همت دایی اش و مراجعه به دکتر بهبودی یافت.

از هفت سالگی آموزش قرائت قرآن را نزد دائی خود آغاز کرد و همزمان برای تحصیل در دبستان ثبت نام نمود.

تا سال سوم ابتدائی بدون مواجه شدن با مشکل مهمی درس خواند اما پس از آن برای کمک در تامین معاش خانواده در مطب پزشکی مشغول کار شد.مدتی آنجا بود ولی عشق به فراگیری دانش او را از پذیرفتن قید و بندها برحذر می داشت. شب و روزش با گریه سپری می شد و بی تاب بود.

گرچه او هیچگاه از کارگریزان نبود اما به کسب علم بیش از هرکار دیگری علاقه داشت.همین علاقه نیز باعث بازگشت مجدد او به مدرسه شد و با وساطت معلمش که علاقه و استعداد او را دریافته بود،باردیگر مشغول تحصیل شد.

او تا سال ششم ابتدایی در روستای بشل به تحصیل ادامه داد و در این مدت از شاگردان ممتاز مدرسه بود. تابستانها نیز در روستای توقدار ساری کار کرد تا خرج تحصیل خود و خواهر و برادرانش را تامین کند.

علی برای آغاز دوره متوسطه شهر شیرگاه را برگزید و شاید بتوان گفت که مشکل ترین و پرمشقت ترین صفحه از زندگی پرافتخار او در این زمان ورق خورد. او صبح ها ، غالبا بدون صرف صبحانه با لباسی مندرس و کفشی پاره یازده کیلومتر راه بین بشل و شیرگاه را پیاده طی می کرد و در هوای بارانی و برفی یا در روزهای آفتابی این علی بود که می بایست با وجود کمی سن ،مردانه و علی وار مسیر طاقت فرسایی را برای کسب توانائیهای علمی بپیماید تا در آینده بتواند در راه اسلام و مسلمین از آن سود جوید.

دوره متوسطه به هر ترتیب سپری شد و علی هنگام تعیین رشته ،علیرغم توصیه معلمش برای تحصیل در رشته طبیعی ،رشته ادبی را برگزید.

او می خواست در رشته حقوق به تحصیل ادامه دهد تا شاید بتواند اندکی از تعدیات رژیم را نسبت به مردم بکاهد.

برای شروع به قائمشهر رفت و از همین ایام به مطالعه در زمینه مذهب مشغول شد.

سال چهارم دبیرستان را می گذراند که تنها خواهرش را در اثر ابتلا به بیماری سیاه زخم و قصور در رساندن به پزشک از دست داد.این واقعه برای همه اعضای خانواده بخصوص علی گران تمام شد.چرا که مادرش بر اثر بیماری و ضعف توانایی چندانی برای کار در منزل نداشت و تقریبا کلیه مسئولیتهای خانه پیش ازآن با خواهرش بود. با مرگ او زخمی بر زخمهای التیام نیافته خانواده افزوده شد. با چنین شرایطی علی در سال 54 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد و قصد ورود به دانشگاه را کرد اما عدم تمکن مالی مانع شد و به دلیل نداشتن 50 تومان جهت ثبت نام در کنکور دانشگاه از این کار باز ماند. لذا برای جبران این کمبود به روستای توقدار رفت و با کار در آنجا مقداری پول تهیه کرد و در آزمون ورودی تربیت معلم شرکت نمود. به یاری خدا در این آزمون پذیرفته شد و در رشته ادبیات این مرکز به تحصیل ادامه داد. او در خرداد ماه 56 از دانشسرای تربیت معلم فارغ التحصیل شد و پس از اخذ فوق دیپلم مدتی به کارگری پرداخت تا اینکه به خدمت نظام فراخوانده شد.

علی در بیستم بهمن ماه 56 به خدمت سربازی رفت و برای طی دوره آموزشی به پادگان سراب اعزام شد.

دوره آموزشی علی با تظاهرات مردم بپاخاسته تبریز مقارن شد که پس ازطی این دوره مدتی نیز در پادگان قزوین مشغول خدمت بود.اما در اینجا نیز مطالعه فعالیتهای سیاسی مذهبی جایی نداشت.

با طی این مراحل در مهر ماه 57 به عنوان معلم در روستای سنگده پل سفید مشغول کار شد و در همین ایام ازدواج کرد.

با پیروزی انقلاب ،علی کما فی السابق به فعالیتهایش در جهت انقلاب ادامه داد و رسالت خویش را علاوه بر سنگر مدرسه و تعلیم از راه سخنرانی ها و شرکت در راهپیمایی ها انجام داد.

کوچکترین مسئله مذهبی از نگاه تیزبین او دور نمی ماند و به رعایت همه آنها اهتمام می ورزید. با شروع جنگ تحمیلی علی آرام و قرار از کف داد و عزم شرکت در این جهاد مقدس را نمود.لذا اواخر سال 62 علیرغم نیاز مبرم آموزش و پرورش منطقه ،همراه برادرش شهید مهدی ابراهیمی به جبهه کردستان رفت.

پس از بازگشت از غرب در 22 خرداد 62 به جبهه جنوب رفت و سه ماه ازعمر پربارش را در آنجا گذراند.

وقتی خبر شهادت برادرش مهدی در عملیات والفجر8 را برای اوآوردند گفت:

مهدی 7 سال از من کوچکتر بود اما 70 سال از من پیشی گرفت.

پس از شهادت مهدی همواره قصد جبهه را می نمود.اما هربار اطرافیان مانع شدند تا اینکه سرانجام قید و بندها را گسست و روانه جبهه شد.

او همراه کاروان کربلای 5 به جبهه عملیات فتح مهران رفت و پس از ایثارگری های فراوان در منطقه قلاویزان شربت شهادت نوشید و این زاده رنج و پرورش یافته درد و اسطوره پایمردی و ایستادگی در برابر سختی ها و مشکلات ، در ساعت 3 بعدالظهر 12 تیر 1365به سوی خدا پرکشید و در جوار حق ماوا گرفت.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۰ ، ۱۱:۰۴
حمید درویشی شاهکلائی
دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۰۳ ق.ظ

بسیجی شهید سید مهدی مظفری، قائمشهر

#شهید_امروز


بسیجی شهید سید مهدی مظفری
متولد 10 اسفند 1327 #قائمشهر
شهادت 30 فروردین 1365 خاک عراق

در پادگان که بودیم، متوجه شدم سواد #قرآن خواندن ندارد. با وجود سن زیادش تلاش کرد و سه ماهه در جبهه قرآن خواندن را آموخت.

در عملیات‌ها #پابرهنه می‌جنگید. می‌گفت آدم این‌جوری راحت‌تر است.

متأهل بود. 30 ماه در جبهه بود. هشت بار تا به مقام شهادت رسید.

شادی روح همه شهدا صلوات


با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۱:۰۳
حمید درویشی شاهکلائی

#شهید_امروز
سردار محسن اسحاقی کناری

سردار شهید محسن اسحاقی کناری
بخشی از وصیت نامه:
هنگام تشییع جنازه‌ام در یک دستم گل سرخ و دست دیگرم گل لاله گذارید تا امت اسلامی و پیروان خمینی، ایمان، جهاد و شهادت را برای همیشه سرمشق زندگی خویش قرار دهند که چنین‌اند و هنگامی‌که مرا دفن می‌کنید، بگذارید چشمانم باز باشد تا دشمنان اسلام بدانند که آگاهانه خط سرخ شهادت را پذیرفتم و عروس شهادت را در آغوش گرفتم و بگذارید دست‌هایم مشت و گره شده باشد تا دشمنان اسلام بدانند که پیروان خمینی تا آخرین نفس تسلیم دشمنان اسلام نخواهند شد که نشدم و دهانم باز باشد که بدانند تا آخرین لحظه ندای توحید (لا‌اله‌الا‌الله) زمزمه جانم بود.

----
28 و 29 فروردین 67 که عراق #فاو را پس گرفت، آنقدر مقاومت کرد که مفقودالاثر شد. اما چند ماه بعد جنازه‌اش را در #شلمچه پیدا کردند! ماجرا از آن قرار است که وقتی در #فاو اسیر شد، به #بصره منتقل شد. آنجا توانست با گروهی از اسرا فرار کند و به ایران بیاید. اما شلمچه هم در اشغال دشمن بود. این بار با شکنجه بسیار به شهادت رسید.

---
شادی روح و تداوم راهش صلوات
تولد 22 مهر 1339 #فریدونکنار


با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۱۶
حمید درویشی شاهکلائی

#شهید_امروز
احمد اسداللهی تیرتاشی
تولد 1344 #گلوگاه
شهادت 23 فروردین 1361 #مریوان #کردستان


موی سرش کوتاه و ریشش بلند بود. قیافه روحانیان را به خود گرفته بود. یکی از همسنگرهایش به شوخی گفت «برادر اسدالهی! اگر گیر دمکرات و کومله مزدور بیفتید، خیال می کنند که شما روحانی هستید سر شما را از بدن جدا می کنند.» جواب داد: اشکالی ندارد، مگر من از علی اکبر امام حسین(ع) عزیزتر هستم؟

همین هم شد. جنایت‌پیشگان دموکرات این نوجوان 17 ساله را چند روز بعد اسیر می‌کنند، سرش را می‌برند و...


شادی روح همه شهدا و تداوم راهشان صلوات


با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz

۱

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۰۱
حمید درویشی شاهکلائی

 

#شهید_امروز
#مدافع_حرم محمدتقی سالخورده
با اینکه فرمانده بود، هیچوقت صبح ها دستوری و با بداخلاقی بیدارمون نمیکرد. یه سری تکیه کلام های شیرین شمالی مخصوص بخودش داشت که همیشه برای بیدار کردن بچه ها می گفت... گاهی هم مداحی معروفش رو میخوند (سالار میدانی؛ سقای طفلانی... یا ابوفاضل..) اگه بلندگو هم دم دستش بود پشت بلندگو می خوند و همه با روحیه شاد از خواب بیدار میشدیم.
گاهی هم بچه های یه چادر رو بیدارمی کرد و تا می رفت نیروهای توی چادرهای دیگه رو بیدار کنه، باز ما می خوابیدیم و اون بازهم فریاد نمی زد و صبوری می کرد و دیگه خودمون خجالت می کشیدیم و بیدار می شدیم!
تولد 2 دی 1365 #نکا
شهادت 21 فروردین 1395 #خانطومان


با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۱۱
حمید درویشی شاهکلائی
سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

طفلان مسلم مازندرانی- آمل، دهلران

 

#شهید_امروز

شهید بهرام محمدزاده

شهید مهدی محمدزاده
یتیم بودند. هر دویشان با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بودند نمازهایشان را کامل بجا می آوردند. مادرشان می‌گفت: «دعاهایی را که آن زمان در قنوتشان می‌خواندند، من هنوز تا این زمان در جایی پیدا نکردم.» آن روزها خانه‌ها حمام نداشتند. خواهرشان می‌گفت: «اگر تنها چند دقیقه از زمان آمدن بهرام جان و مهدی جان از حمام نزدیک خانه مان که تنها 20 قدم با خانه فاصله داشت می گذشت، مادر دلتنگ میشد و به دنبالشان می رفت.» اما همین مادر هر دو مرد خانه‌اش را می‌فرستد جبهه.
بهرام وصیت کرده بود برادر کوچکترش مهدی راهش را ادامه بدهد اما مهدی سبقت می‌گرفت. مهدی با دستکاری شناسنامه سه بار به جبهه رفت. در آخرین اعزام، دو برادر در یک روز (5/12/62) به شهادت رسیدند. بهرام 16 سالش شده بود و مهدی 13 سالش. پیکر بهرام همان روزها برگشت اما مهدی 25 سال دیگر در منطقه ماند.
آمبولانس خبر کردند تا وقتی خبر شهادت طفلان مسلم (لقبی که آیت‌الله شاه‌آبادی به آنها داد) را می‌دهند، مادر را سریع به بیمارستان ببرند اما مادر مثل کوه مقاوم ایستاد، وضو گرفت و دو رکعت نماز شکر خواند.
مادر 2 تیر 1394 آسمانی شد.
شادی روح همه نوجوانان شهید و مادران شهیدپرور صلوات

آمل، دهلران، عملیات والفجر ۶

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
حمید درویشی شاهکلائی
چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۹، ۰۲:۲۷ ب.ظ

پاسدار شهید محمدحسین محمودزاده، بهشهر - ایلام

#شهید_امروز

پاسدار شهید محمدحسین محمودزاده بهشهر ایلام
سردار محمدحسین محمودزاده
متولد 15 بهمن 37 #بهشهر
شهادت 29 بهمن 59 #ایلام
ایجاد #کتابخانه، تشکیل کلاس #قرآن برای جوانان، راه‌اندازی صندوق #قرض‌الحسنه ـ جهت کمک به افراد بی‌بضاعت ـ و طرح مباحث دینی و سیاسی جهت بیداری جوانان و جذب آن‌ها به سمت انقلاب اسلامی از فعالیتهای فرهنگی این شهید بود. سال 58 پاسدار شد؛ کردستان، انزلی و جبهه جنوب. وقتی از جبهه‌ها برمیگشت میگفت یک دستمان سلاح و یک دستمان باید قرآن باشد. همان سالها منافقین و لیبرالها را بدتر از کفار می‌دانست و خطرشان را گوشزد میکرد.

شادی روح همه شهدا به ویژه این شهید عزیز صلوات

با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۲۷
حمید درویشی شاهکلائی