سبز سرخ

یادبود سردار شهید برزو درویشی شاهکلائی و شهدای استان مازندران

سبز سرخ

یادبود سردار شهید برزو درویشی شاهکلائی و شهدای استان مازندران

یادبود سردار شهید برزو درویشی شاهکلائی و شهدای استان مازندران
امروز اگر سرخ بیفتیم به خاک 
فردا به زمانه سبزتر می‌روییم
کانال با شهدا در بله:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

معلم شهید علی ابراهیمی بشلی
#شهید_امروز
#معلم شهید #علی_ابراهیمی
متولد 25 خرداد 1335 #شیرگاه

همه اهالی شیرگاه دبیرستان شهید علی ابراهیمی را به خاطر دارند؛ همان مدرسه کنار رودخانه. این مدرسه به نام چه کسی است؟

علی در شرایط اقتصادی سختی بزرگ شده بود اما از دانشگاه تربیت معلم در رشته ادبیات فارسی فوق دیپلم گرفت و معلم شد.
بر این عقیده بود که اگر سه شب به خانه مهمان نیاید، آن خانه دیگر مورد رحمت خدا نیست. به همین دلیل اگر شبی مهمان نداشتیم هنگام غروب یکی از فقیرانی که در راه بازگشت از نماز جماعت در اطراف مسجد می دید، با خود به خانه می آورد.
فعال فرهنگی و سیاسی بود. برای سخنرانی به مدارس می رفت. دیگران را تشویق به #کتاب خواندن میکرد. چهار تا بچه داشت اما چند بار به جبهه رفت. 
مهدی برادر کوچکترش به شهادت رسید اما علی راهش را انتخاب کرده بود.
12 تیر 1365 در #قلاویزان در جریان آزادی #مهران به آرزویش رسید. #کربلای1


شادی روح همه شهدا صلوات


با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
 

یک خاطره

شکرالله شفیعی- دوست شهید : شهید در یک مدرسه شبانه روزی در منطقه محروم تدریس می کردند در روزهای بارانی با چکمه لاستیکی  معمولی به مدرسه مراجعه می کرد که  اگر در صورت دانش آموزی این کار را  انجام داد احساس حقارت نکند.

ماجرای تراشیدن مو به خاطر تحمل فقر

بعد از ماجرای همدردی یک معلم با کودک سرطانی و تراشیدن که با همراهی مجری تلویزیون علی ضیا مواجه شد، رسانه ها (فارس) به ماجرای تراشیدن سر معلم شهید علی ابراهیمی بشلی هم توجه کردند. قضیه از این قرار است او سرش را از ته تراشید تا دانش آموزان فقیر مدرسه که موهایشان را از ته میتراشیدند، شبیه بشود و آسان تر بتوانند فقر را تحمل کنند. البته او از این دست کارها زیاد کرده است. از جمله پوشیدن چکمه ارزان لاستیکی در روزهای بارانی تا دانش آموزان فقیر خجالت نکشند. 

متن وصیت نامه معلم شهید علی ابراهیمی

 

بسمه تعالی

ضد انقلاب را فرصت نق زدن ندهید. الهی به امید تو

   بنام خدائی که کره زمین را ورقه امتحان انسان ها قرار داده که اول این ورقه صحرای کربلا و آخر آن آزادی قدس است. بنام ذات مقدسی که قلم را برای امتحان، اسلحه و جوهر این قلم را خون آفرید و معلمین این امتحان را پیامبران و امامان و ناظرین این جلسه را ملائکه مقربش قرار داد تا مؤمن خدا پرست را از منافق دنیا پرست جدا ساخته و آنهایی را که از دین شیر دنیا می دوشند، رسوا ساخته، ای دنیا پرستان بدانید ایمان به خدا با ادعا و گفتار تمام نخواهد شد. الهی، اگر کار به گفتار است بر سر همه تاجیم و اگر به کردار است به موری محتاجیم، ایمان فرد زمانی کامل خواهد شد که هنگامه خطر دین، از هیچ کوششی حتی فدا کردن جان برای نجات دین ابا و امتناع ننماید و خود را همیشه در برابر ذات حق بدهکار و شرمسار و مدیون احساس کند، چنانچه امام سجاد با همه سجده های طولانی و نمازها و بیداری های شب با حضرت حق اینگونه مناجات می کرد: ای خدای من اگر چنان در برابر تو بگریم که پلک های هر دو چشمم بیفتد و اگر صدایم را چندان به گریه بلند کنم تا صوتم قطع شود و اگر چندان برایت به پا ایستم که هر دو پایم ورم کند و آنقدر برایت رکوع کنم که استخوان پشتم از هم بپاشد و آنقدر تو را سجده کنم که چشمانم از کاسه بدر آید و تمام عمر خاک زمین را بخورم و تا پایان زندگی آب گل آلود بنوشم و آنقدر ذکر تو بگویم که زبانم از کار فرو ماند با این همه سزاوار محو یکی از گناهانم نخواهم بود.

«یا ایها الذین آمنوا لاتکونوا کالذین کفرو قالوا لاخوانهم اذ ضربوا فی الارض او کانوا اغزی لو کانوا عندنا ما ماتوا ما قتلو یجعل الله حسره فی قلوبهم والله یحیی و یمیت والله بصیر بما تعملون.»

«ای کسانی که ایمان آورده اید مانند کسانی که کفر ورزیده اند و گفتند که اگر جنگ نبود برادران و پسران ما کشته نمی شدند، نباشید. مرگ و زندگی در دست خداست هر که را به هر سبب بخواهد می کشد. خداوند به هر کاری دانا و بیناست.»

قرآن کریم می فرماید: «الهکم التکاثر* حتی زرتم المقابر* کلا سوف تعلمون* ثم کلا سوف تعلمون* کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم* ثم لترونها عین الیقین* ثم لتسالن یومئذ عن النعیم»

« آنچنان رقابت در مال و ثروت شما را سر گرم کرد تا گورها را دیدید. از این دنیا طلبی و سرگرمی باز ایستید. بزودی خواهید دانست پس (باید از این کار) دست بردارید. از انبار کردن مال و دنیا طلبی دست بردارید. اگر حقیقت را می دانستید هرگز دنیا طلبی نمی کردید. سوگند به خدا که آتش بزرگ را مشاهده خواهید کرد و در قیامت آن آتش را با چشم باور خواهید دید. پس در آن روز از نعمت های گسترده و سرشار الهی بازپرسی خواهید شد. »

   ای مسلمین، بی ارزشی دنیا همان بس که بهترین غذایش که عسل باشد، استفراغ دهان زنبور عسل و بهترین اتحاد را حفظ کنید، امام را تنها نگذارید.

   لباس دنیا که حریر است لعاب دهان کرم ابریشم است، حضرت علی (ع) می فرماید: دنیا مانند ماری است که لمس کردن آن نرم و ملایم است ولی زهر آن کشنده است.

غره مشو بدان که جهانت عزیز کرد                           ای بس عزیز را که جهان کرد زود خوار

این جهان ما راست جهان جوی مارگیر                            وز مارگیر بر آرد شبی دمار

  مولا علی (ع) در نهج البلاغه می فرماید: الموت طالب حثیث لا یفوقه المقیم و لا یعجزه الحارب.

*مرگ طلبکاری بی گذشت و با عجله است هر چه قدرت داشته باشی در مقابل مأمور مرگ ناتوانی و هر چه سرعت داشته باشی مأمور مرگ تو را خواهد رسید.*

شاعر می گوید:

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ                      اگر تو پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند                        سر آخر خاک راهی عاقبت هیچ

به دنیا دل نبندد آنکه مرد است                   که دنیا سر بسر اندوه و درد است

به قبرستان گذر کن تا ببینی                      که دنیا با رفیقانت چه کرده است

   حتماً بهانه جویان خواهند گفت که مسلمین منطقشان تارک الدنیایی است که همش از زشتی دنیا صحبت می کنند به قول مرحوم شوشتری آنقدر شیطان در قلوب ما زیبائیهای دنیا را تلقین می کند که اصلاً احتیاج به تعریف ما ندارد در ثانی حضرت امام حسن (ع) فرمود: «کن لدنیاک کانک تعیش ابدا و کن لاخرتک کانک تموت غدا.»

«چنان زندگی کن که تا ابد زنده خواهی ماند و چنان به مرگ معتقد باش که همین فردا خواهی مرد.»

   محل دفن اینجانب کنار مزار شهید ضیائی می باشد اگر مفقود شدم در کنار مزار برادرم برای من مزار بگذارید. اما اگر جنازه ام آمد در قبرستان شهید ضیائی دفنم کنید. بعضی ها تصور نکنند که من با برادرم مخالف بودم که اینگونه وصیت کردم، خدا می داند که من و برادرم به جهت هم عقیده بودن در ایمان به خدا بی نهایت به هم عشق می ورزیدیم، چون من استخاره کردم از خدا در مورد محل دفنم طلب اجازه نمودم در همین قبرستان خوب آمد، اینگونه وصیت کردم. ضمناً به همسرم و آبجی فریده سفارش می کنم که با همدیگر بی نهایت مهربان باشید. با اتحاد هم، در نبود من و برادرم، شما مانند دو مرد از بچه های ما و پدر و مادر و برادرانمان مواظبت کنید.

 خدا یار و یاورتان باشد. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار.
 

زندگینامه به نقل از سایتها

پدرش به نگهبانی از احشام دیگران اشتغال داشت و سالی 200تومان مزد می گرفت . او به اقتضای شغلش اکثر اوقات را در خارج از خانه می گذراند و در نتیجه مسئولیت مادر را دو چندان می کرد.

مادر علی نیز گاه از راه هیزم شکنی و گاه از طریق بافت گلیم سعی در تامین بخشی از مایحتاج خانواده داشت.

چند روز پس از تولد علی،مادرش همراه با فرزند تازه تولد یافته به روستای بشل که اقوام او در آنجا سکونت داشتند کوچ کرد تا از تنهایی و بی کسی نجات یابد.

دوران کودکی علی در چنین شرایطی سپری می شد و او با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می کرد. سه ساله بود که به بیماری سختی مبتلا شد ولی با همت دایی اش و مراجعه به دکتر بهبودی یافت.

از هفت سالگی آموزش قرائت قرآن را نزد دائی خود آغاز کرد و همزمان برای تحصیل در دبستان ثبت نام نمود.

تا سال سوم ابتدائی بدون مواجه شدن با مشکل مهمی درس خواند اما پس از آن برای کمک در تامین معاش خانواده در مطب پزشکی مشغول کار شد.مدتی آنجا بود ولی عشق به فراگیری دانش او را از پذیرفتن قید و بندها برحذر می داشت. شب و روزش با گریه سپری می شد و بی تاب بود.

گرچه او هیچگاه از کارگریزان نبود اما به کسب علم بیش از هرکار دیگری علاقه داشت.همین علاقه نیز باعث بازگشت مجدد او به مدرسه شد و با وساطت معلمش که علاقه و استعداد او را دریافته بود،باردیگر مشغول تحصیل شد.

او تا سال ششم ابتدایی در روستای بشل به تحصیل ادامه داد و در این مدت از شاگردان ممتاز مدرسه بود. تابستانها نیز در روستای توقدار ساری کار کرد تا خرج تحصیل خود و خواهر و برادرانش را تامین کند.

علی برای آغاز دوره متوسطه شهر شیرگاه را برگزید و شاید بتوان گفت که مشکل ترین و پرمشقت ترین صفحه از زندگی پرافتخار او در این زمان ورق خورد. او صبح ها ، غالبا بدون صرف صبحانه با لباسی مندرس و کفشی پاره یازده کیلومتر راه بین بشل و شیرگاه را پیاده طی می کرد و در هوای بارانی و برفی یا در روزهای آفتابی این علی بود که می بایست با وجود کمی سن ،مردانه و علی وار مسیر طاقت فرسایی را برای کسب توانائیهای علمی بپیماید تا در آینده بتواند در راه اسلام و مسلمین از آن سود جوید.

دوره متوسطه به هر ترتیب سپری شد و علی هنگام تعیین رشته ،علیرغم توصیه معلمش برای تحصیل در رشته طبیعی ،رشته ادبی را برگزید.

او می خواست در رشته حقوق به تحصیل ادامه دهد تا شاید بتواند اندکی از تعدیات رژیم را نسبت به مردم بکاهد.

برای شروع به قائمشهر رفت و از همین ایام به مطالعه در زمینه مذهب مشغول شد.

سال چهارم دبیرستان را می گذراند که تنها خواهرش را در اثر ابتلا به بیماری سیاه زخم و قصور در رساندن به پزشک از دست داد.این واقعه برای همه اعضای خانواده بخصوص علی گران تمام شد.چرا که مادرش بر اثر بیماری و ضعف توانایی چندانی برای کار در منزل نداشت و تقریبا کلیه مسئولیتهای خانه پیش ازآن با خواهرش بود. با مرگ او زخمی بر زخمهای التیام نیافته خانواده افزوده شد. با چنین شرایطی علی در سال 54 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد و قصد ورود به دانشگاه را کرد اما عدم تمکن مالی مانع شد و به دلیل نداشتن 50 تومان جهت ثبت نام در کنکور دانشگاه از این کار باز ماند. لذا برای جبران این کمبود به روستای توقدار رفت و با کار در آنجا مقداری پول تهیه کرد و در آزمون ورودی تربیت معلم شرکت نمود. به یاری خدا در این آزمون پذیرفته شد و در رشته ادبیات این مرکز به تحصیل ادامه داد. او در خرداد ماه 56 از دانشسرای تربیت معلم فارغ التحصیل شد و پس از اخذ فوق دیپلم مدتی به کارگری پرداخت تا اینکه به خدمت نظام فراخوانده شد.

علی در بیستم بهمن ماه 56 به خدمت سربازی رفت و برای طی دوره آموزشی به پادگان سراب اعزام شد.

دوره آموزشی علی با تظاهرات مردم بپاخاسته تبریز مقارن شد که پس ازطی این دوره مدتی نیز در پادگان قزوین مشغول خدمت بود.اما در اینجا نیز مطالعه فعالیتهای سیاسی مذهبی جایی نداشت.

با طی این مراحل در مهر ماه 57 به عنوان معلم در روستای سنگده پل سفید مشغول کار شد و در همین ایام ازدواج کرد.

با پیروزی انقلاب ،علی کما فی السابق به فعالیتهایش در جهت انقلاب ادامه داد و رسالت خویش را علاوه بر سنگر مدرسه و تعلیم از راه سخنرانی ها و شرکت در راهپیمایی ها انجام داد.

کوچکترین مسئله مذهبی از نگاه تیزبین او دور نمی ماند و به رعایت همه آنها اهتمام می ورزید. با شروع جنگ تحمیلی علی آرام و قرار از کف داد و عزم شرکت در این جهاد مقدس را نمود.لذا اواخر سال 62 علیرغم نیاز مبرم آموزش و پرورش منطقه ،همراه برادرش شهید مهدی ابراهیمی به جبهه کردستان رفت.

پس از بازگشت از غرب در 22 خرداد 62 به جبهه جنوب رفت و سه ماه ازعمر پربارش را در آنجا گذراند.

وقتی خبر شهادت برادرش مهدی در عملیات والفجر8 را برای اوآوردند گفت:

مهدی 7 سال از من کوچکتر بود اما 70 سال از من پیشی گرفت.

پس از شهادت مهدی همواره قصد جبهه را می نمود.اما هربار اطرافیان مانع شدند تا اینکه سرانجام قید و بندها را گسست و روانه جبهه شد.

او همراه کاروان کربلای 5 به جبهه عملیات فتح مهران رفت و پس از ایثارگری های فراوان در منطقه قلاویزان شربت شهادت نوشید و این زاده رنج و پرورش یافته درد و اسطوره پایمردی و ایستادگی در برابر سختی ها و مشکلات ، در ساعت 3 بعدالظهر 12 تیر 1365به سوی خدا پرکشید و در جوار حق ماوا گرفت.

نظرات (۱)

۰۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۴۲ محمدرضا سلامی

دبیر مهربان و دست داشتنی ما، هرچند ادبیات خونده بود ولی در دوره دبیرستان دینی تدریس میکرد. ایشون همیشه با صدای آرام و با مهربانی صحبت میکرد، یک روز در سر کلاس (سال ۶۴ هنرستان شهید بهشتی زیراب) با شیطنت موحب عصبانیت ایشون شدم ایشون  از کوره در رفتند و عصبانی شدند و بر سرم فریاد کشیدند ،ولی بعد از دقایقی خودشون با مهربانی و بزگوارانه از من عذرخواهی کردند. روحشون شاد و یادش گرامی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">